سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفهای شیرین


89/5/16 :: 3:38 عصر

 

بگذار دیدن تو  را  با دردها آشنا کند،
                            اما هرگز کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن
                                                                 دکتر شریعتی

ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم

تا اینکه در مسجد بنشینم  و به کفشهایم فکر کنم.    

                                                  (دکتر علی شریعتی) 


سابوته

89/5/4 :: 12:54 صبح

آیا تاکنون فکر کرده‌اید شخصیت‌های نام‌آور دنیا که همه آنها را می‌‌شناسند و اغلب از ثروتمند‌ترین‌های جهان هستند کار خود را با چه شغلی آغاز کردندو در ابتدا چه کاره بودند؟
بسیاری از آنها شغل‌هایی داشتند که هیچ ارتباطی با حرفه کنونی‌شان نداشت و بعضی دیگر به کارهایی آنچنان ابتدایی می‌‌پرداختند که برخی از ما انسان‌های گمنام و معمولی، انجام آن را دو
ر از شأن خود می‌‌دانیم. 

 راد استوارت : Rod Stewart
خواننده سرشناس انگلیسی در های‌گیت در شمال لندن به دنیا آمد و پدر و مادرش روزنامه‌فروشی داشتند.

راد استوارت مدتی با باشگاه‌های (سلتیک) و (برنت فورد) کار می‌‌کرد بعد (گورکن) شد. در اوایل دهه شصت با (ویز جونز) خواننده فولکور آشنا شد و به موسیقی روی آورد و یک خواننده خیابانی شد. او دور اروپا سفر می‌‌کرد و آواز می‌‌خواند و پول جمع می‌‌کرد. جالب است بدانید که یک بار به جرم ولگردی از اسپانیا اخراج شد.

 مایکل دل :
Michael Dell

موسس و رییس شرکت سهامی کامپیوتری
DELL در یک رستوران چینی ظرفشور بود و ساعتی 2/5 دلار دستمزد می‌‌گرفت. او از این تجربه‌اش به نیکی یاد می‌‌کند و می‌‌گوید: بهترین بخش آن دوران، عقل و منطق صاحب رستوران بود و اگر کمی زودتر به رستوران می‌‌رفتم می‌‌توانستم نهایت استفاده را از او بکنم. او به کارش افتخار می‌‌کرد و به هر کسی که از در رستورانش وارد می‌‌شد اهمیت می‌‌داد.
شون (دیدی) کومبز :
Sean (Didi) Combs

هنرپیشه و خواننده آمریکایی (روزنامه‌ پخش‌کن) بود. در آن زمان او دوازده سال داشت و شاید هرگز فکر نمی‌‌کرد این شغل آغازی برای رسیدن به وضعیت کنونی اوست. او از همان ابتدا بلند پرواز بود.

  پول پوت :
Pol Pot
کامبوجی قبل از این‌که یک خیانت‌کار جنگی معروف و جهانی شود،
(سالوت سار) نام داشت. او در جوانی در رشته نجاری و مهندسی رادیو تحصیل می‌‌کرد و بالاخره یک (معلم) شد و در یک مدرسه خصوصی در (پنوم پنه) تدریس می‌‌کرد ولی به خاطر گرایش به کمونیسم اخراج شد. پس از آن او نام خود را به (پول‌پوت) تغییر داد و عضو فدایی حزب کمونیسم کامبوج شد. سال‌ها بعد او فرمانده ارتش (خمر سرخ) بود و در چهار سال حکمرانی بیش از یک میلیون کامبوجی را کشت. 

 اوپرا وینفری :
Oprah Winfrey

مجری سرشناس آمریکایی در (می‌‌سی‌سی‌پی) به دنیا آمد. پدر و مادرش بیش از حد جوان بودند و به همین خاطر مادربزرگش به او رسیدگی می‌‌کرد. او از سه سالگی خواندن و نوشتن را به اوپرا آموخت و او را به کلیسای محلی فرستاد. او می‌‌توانست آیات انجیل را به خوبی از حفظ بخواند. در شانزده سالگی یک روز در مسابقه رادیویی شرکت کرد و برنده یک ساعت مچی شد. وقتی برای گرفتن جایزه خود به ایستگاه رادیویی شهر رفت، مطلبی را برای تهیه‌کنندگان خواند و از همان زمان با حقوق صد دلار در هفته به عنوان (خبرنگار) استخدام شد. 

 تری هچر :
Terry Hatcher
هنرپیشه هالیوود در پنج سالگی توسط شوهر خاله‌اش مورد آزار قرار گرفت و به همین‌خاطر مبتلا به مشکلات روحی شد. وقتی کمی بزرگ‌تر شد به تحصیل در رشته بازیگری پرداخت ولی اولین شغل هچر در سال 1984 شغلی عجیب بود. او (تشویق‌کننده) تیم راگبی (سان فرانسیسکو )49 بود و به خاطر آن پول می‌‌گرفت.

  آدولف هیتلر :
Hitler
در کودکی به مدرسه کلیسا می‌‌رفت و آرزو داشت کشیش بشود ولی در سال 1903 و پس از مرگ پدر از مدرسه بیرون انداخته شد. سپس به رشته هنر پرداخت ولی به دلیل بدقول بودن دو بار از آکادمی هنرهای زیبای وین اخراج شد. آدلف خسته، تنها، جوان و غمگین شب‌ها را در پانسیون می‌‌گذراند و برای پول درآوردن (نقاشی) می‌‌کرد و کارت پستال می‌‌کشید. اگر جنگ جهانی اول شروع نمی‌‌شد شاید او یک نقاش شکست‌خورده می‌‌شد.
ولی پس از شروع جنگ هیتلر قلم را کنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به ارتش آلمان پیوست. او آنقدر از جنگ لذت می‌‌برد که چند سال بعد تصمیم گرفت یک جنگ دیگر به راه بیندازد. 

 سیلوستر استالونه :
S.Stalone
همیشه آدم خشنی بود. او زمانی (جاروکش قفس شیرها) بود. در پانزده سالگی همکلاسی‌هایش می‌‌گفتند او بیش از همه احتمال دارد که زندگیش را روی صندلی الکتریکی به پایان برساند. او بعدها با فیلم (راکی) به شهرت جهانی دست یافت.

 جنیفر لوپز :
J.Lopez
مدتها قبل از آن‌که به خوانندگی روی آورد و تبدیل به یک ستاره شود هر روز لباس ساده‌ای بر تن می‌‌کرد و به دادگستری می‌‌رفت تا به شغل خود بپردازد چون او یک (مشاور قضایی) بود.

  بنیتو موسولینی :
Mosilini
دیکتاتور فاشیست ایتالیایی برای یک روزنامه کار می‌‌کرد و داستان دنباله‌دار می‌‌نوشت. یکی از داستان‌های او (معشوقه کاردینال) نام داشت که داستان اندوهبار یک کاردینال قرن هفدهمی و معشوقه‌اش را بیان می‌‌کرد.

  فیدل کاسترو :
Fidel Castro
شایع است که (فیدل کاسترو) رهبر کوبا (بیسبالیست) بود و برای یکی از تیم‌های مهم لیگ آمریکا بازی می‌‌کرد ولی این گفته اشتباه‌است. حقیقت این است که کاسترو فقط در دوران دانشگاه و آن هم در حد معمولی بیسبال کار می‌‌کرد. او در سال 1946 در مسابقات بیسبال دانشگاه‌های حقوق هاوانا مسئول پرتاپ توپ بود و آن کار ساده را هم بد انجام میداد. نکته این‌جاست که به گفته خودش به دانشگاه نرفته بود که توپ بازی کند بلکه رفته بود تا علم (حقوق) بیاموزد. 

  بیل گیتس :
Bill Gates
فکر نمی‌کنم فردی در جهان وجود داشته باشه که "بیل گیتس" رو نشناسه. مردی که سالهای متوالی ثروتمندترین مرد جهان بود(جایی خوندم که امسال ثروتمندترین مرد جهان فرد دیگری شناخته شده).
بیل گیتس در عمارت کنگره واشنگتن پادو بود.

ویلیام واتکینز :
William D. Watkins

رییس فعلی تکنولوژی
Seagate در شیفت شب یک بیمارستان روانی کار می‌‌کرد. کار او این بود که مراقب بیمارانی که از کنترل خارج می‌‌شدند باشد.

  بیل موری :
Bill Murray

کمدین آمریکایی بیرون یک بقالی می‌‌ایستاد و شاه بلوط می‌‌فروخت.
او مدتی نیز پیتزا‌فروشی کرده است.


  رابین ویلیامز :
Robin Williams
هنرپیشه و کمدین معروف و محبوب هالیوود پانتومیم خیابانی اجرا می‌‌کرد.

 تامی هیل فایگر :
TOMMY HILFIGER
از طراحان بنام و معروف لباس که لباس‌های طرح او امروزه بر تن بسیاری از اهالی سرشناس هالیوود دیده می‌‌شود، زمانی که هیچ فروشنده‌ای حاضر نشد شلوارهای جین طرح او را در مغازه‌اش بگذارد و به فروش برساند در کنار خیابان و پشت یک وانت آنها را می‌‌فروخت.

  جری سینفلد :
Jerry Seinfeld
کمدین، هنرپیشه و نویسنده آمریکایی تلفنی لامپ می‌‌فروخت.

 دمی مور :
Demi Moore
که سال‌هاست دوستدارانش برای گرفتن امضا از او هم به او دسترسی ندارند؛
زمانی برای یک مغازه ظروف کرایه کار می‌‌کرد.

  جنیفر انیستون :
Jennifer Aniston

پیش‌خدمت رستوران بود.

  براد پیت :
Brad Pitt
براد پیت شوهر سابق جنیفر انیستون و همسر فعلی آنجلینا جولی
یخچال حمل می‌‌‌کرد.

  گارت بروکس :
Garth Brooks
چند ماه قبل از این‌که رکورد جهانی را در موسیقی بشکند، فروشنده یک مغازه چکمه‌فروشی بود.
 
  جک نیکلسون :
Jack Nicholson
بازیگر قدیمی هالیوود در پستخانه کار می‌‌کرد.

  استفان کینگ :
Stephen King
نویسنده، در یک مدرسه (سرایدار) بود و وقتی داشت کمدهای دانش‌آموزان را تمیز می‌‌کرد داستان اولین رمانش به ذهنش خطور کرد.

  هریسون فورد :
Harrison Ford
نجاری میکرد و به این کار خیلی علاقه داشت. او هنوز هم هر وقت فرصتی داشته باشد به چوب و نجاری روی می‌‌آورد.

   دن براون :
Dan Brown
نویسنده رمان معروف (رمز داوینچی) که قبل از ساخته شدن، فیلم آن به زبان‌های مختلف ترجمه شده بود، در یک دبیرستان به (تدریس) مشغول بود.


سابوته

89/4/20 :: 5:28 عصر

خداوندا   ! 

اگر در روز گرما خیز تابستان 

تنت بر سایه دیوار بگشایی 

لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری 

و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی 

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد 

زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟

 

 

اسرار درون دل چو گنجینه بود
                                             ارزنده ترین گوهر در سینه بود
از راز درون چه خبر دارد غیر
                                                 فاش آن کس کند که آیینه بود


سابوته

89/4/1 :: 7:35 عصر

 حرفهای شیرین 2

1- آنچه تو سالها صرف ساختنش می کنی، شخصی میتواند یک شبه آنرا خراب کند،با این حال سازنده باش.
2- هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود، در دیگری باز می شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم میدوزیم  که درهای باز را نمیبینیم!
3- انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند که خیال می‌کند دیگران را فریب داده است.
4- درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش.
5- خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.
6- آنقدر شکست خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید.
7- بهتر است دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.
8- کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند.
9- اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید.
10- در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش.
11- در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت در ما شعله ورند خیلی شجاعیم ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر شجاعت آن را نداریم.
12- مردم آنچه را که تو در حق آنها انجام داده ای و یا از تو شنیده اند فراموش می کنند، اما هرگز احساسی را که در دلشان بر انگیخته ای فراموش نمی کنند.
13- شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارند، اونها فقط از آنچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو می برن.
14- کاش بیاموزیم: وقتی کسی ما را آزار می دهد،آنرا روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش، آنرا پاک کند ولی وقتی کسی محبتی درحق ما می کند باید آنرا روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواندآن را از یاد ببرد .
15-بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید
16-صحبت کردن با بعضی افراد به آدمی روحیه ای تازه و انرژی خاصی می دهد در عوض حرف زدن با بعضی دیگر آدمی را از زندگی کردن پشیمان می سازد در انتخاب دوستان و هم صحبتان باید دقت کرد.
17-در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهر بازی می مونن. از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی.
18-هر وقت تو زندگی به یه در بزرگ که یه قفل بزرگ روش بود رسیدی، نترس و ناامید نشو چون اگه قرار بود در باز نشه جاش یه دیوار می ذاشتن.
19-برای اینکه بخواهی خودت باشی، ابتدا باید کسی باشی.
20-زندگی بیابان پر پیچ و خمی است که در آن تنها قطب نمای تو، ایمان است.


سابوته

89/2/18 :: 4:57 عصر

از قدرت و زیـبایی جـوانـیـت لـذت بـبر
و یادت باشه قدر قدرت و زیبایی جوانیت رو نمیفهمی تا وقتی رنگ ببازه، اما باور کن 20 سال دیگه وقتی به عکسات نگاه کنی متوجه میشی چه امکاناتی در برابرت قرار داشتن و چقدر ظاهر دل انگیزی داشتی، اینو الان متوجه نیستی.
دل نگران آینده نباش ، نگران نگرانی اونایی باش که به فکر مشکلاتی هستند که حل کردنش برای تو مثل آب خوردنه. مشکلات واقعی زندگیت چیزایی هستند که هرگز به خاطر نگرانت خطور نمیکنن مثل مشکلاتی که در یک ساعت معمولی ،
دریک روز معمولی هفته تو رو به خودت می پیـچونه.
هر روز حداقل دست به کاری بزن که ازش می ترسیدی
 آواز بخون ،با احساسات دل مردم با بی احتیاتی برخورد نکن
و با کسانی که با تو اینطور برخورد میکنن کنار نـــــیا .
راحت باش ، وقتـتو با حسادت تلف نکن گاهی انسان پیشه
 وگاهی عقبـتر از دیگران باش ، این یک قائدست
و در انتهای راه به خودت ایمان داشته باش.
تعریف هایی که ازت میشه به خاطر بسپار و احانت ها رو
فراموش کن و اگه در این مورد موفق شدی به منم یاد بده
محبت ها و دل دادگی ها رو حفظ کن
و عملکرد حساب بانکـیـتو بـریـز دور
سعی کن اگه نمیدونی با زندگیت چی کار کنی
احساس گناه به خودت راه نده
خیلی ها رو میشناختم که در22 سالگی هنوز نمی دونستن
خیلی ها رو میشناسم که 40 سال دارن و هنوز نمیدونن
زیاد مشورت کن با زیر دستات مهربان باش
روزی دلـت براشـون تـنـگ میـشه
شاید ازدواج کنی ،شایدم نکنی
شاید بچه دار بشی ، شایدم نشی
شاید در چهل سالگی تلاق بگیری
شاید در75سالگی سالگرد ازدواجت بلندشی و برقصی
به هر حال هر کاری میکنی زیاد به خودت غـره نشو
زیادی هم خودتو سرزنش نکن انتخابای تو در زندگی مثل دیگران فقط روی شانس و فرصته.
از بدنت لذت ببر و هر طور میتونی ازش بحره بگیر ، از نظر دیگران درباره بدنت نترس جسم تو با ارزشترین ابزاریه که در اختیار داری
در هر حال از خوندن مجلات زیبایی پرهیز کن
                               چون باعث میشه حـــس کنی زشتی.

پدر ومادرتو بشناس ، هرگز نمیدونی کی اونارو از دست میدی
با خواهر وبرادرانت مهربان باش اونا بهترین رابط تو با گذشته اند
              و به احتمال فراوان در آینده نیز همراه تو خواهند بود.
اینو درک کن که دوستان میان و مـیرن
ولی معدودی رو که ارزش دارن حفظ کن
سعی کن فواصل جغرافیایی و تفاوت دیدگاه ها رو کم کنی.
چون هر چه از سنت بگذره بیشتر به کسانی که در جوانی میشناختی نیاز پیدا میکنی

سفر کن ،  زیاد با موهات  ور  نـرو
وگرنه در چهل سالگی ، 85ساله به نظر میرسی
دقت کن به کی نصیحت میکنی ، اما همیشه
در برابر نصیحت صبور باش ، نصیحت شکلیست از بیان حزن
و پند به دیگران مانع از نابودی زندگی میشه
اونو جلا میده ، زشتـیهاشو از بین میبره
و باعث میشه بیش از ارزش واقعیش از اون لذت ببری

و به هر حال در تندباد حوادث  مواظب خودت بـــاش .


سابوته

89/1/25 :: 12:41 عصر

چگونه با جنس مخالف رابطه ای سالم داشته باشیم!

چگونه با جنس مخالف رابطه ای سالم داشته باشیم!
راههای متعددی برای نیل به یک رابطه ی هدفمند و سالم وجود دارد که برخی از آنها متأسفانه در فرهنگ ملل ما هنوز جا نیفتاده است، در اینجا به این راهکارها اشاره می کنیم:
1-     هیچ کس غیر از خودتان مسئول شادی شما نیست! بهتر است اوّل از خودتان بپرسید که چرا هیچ وقت شاد نیستید؟ یکی از دلایل اختلاف در رابطه ها این است که فرد دائماً شاکیست و با روحیه ای ضعیف طرف مقابل را مورد سرزنش قرار می دهد. تنها کسی که کنترل زندگی شما را بر عهده دارد، خود شما هستید، دقیقاً خودتان هستید که با رویه خود در رابطه ها می توانید روند بد یا خوب بودن آن رابطه را تعیین و ادامه دهید.
2-     انعطاف پذیر باشید، به عقاید دیگران احترام بگذارید، هیچگاه دو انسان، عقاید و رفتار یکسان ندارند، بنابراین انتظار نداشته باشید که هر چیزی که می گویید، نفر مقابل آن را براحتی قبول کنید. رابطه ای دو طرفه و سودمند داشته باشید. در قرارهای خود سروقت حاضر شوید، اگر تعهد خاصّی بین خود گذاشته اید مثل ازدواج و ... به تعهدات خود پای بند باشید تا همواره امنیت و اعتماد بین شما برقرار باشد.
3-     به دنبال نقاط مشترک رفتاری خود و نفر مقابل باشید تا در این بین، اختلافات و نقطه نظرهای متفاوت یکدیگر را راحت تر قبول کنید، به این ترتیب هر دو از این رابطه ی دو طرفه لذّت خواهید برد. حقیقت این است که نمی شود در یک رابطه همواره به سود خود روند را پیش ببرید و در ادامه انتظار داشته باشید در این رابطه موفق و پیروز باشید. "اگر می خواهی تو را دوست داشته باشم باید این کار را .... بکنی"، چرا که این توقعات دائماً باعث بحث و جدل می شود، شاید هم وقتی خیالتان راحت شود که با این اختلافات، نهایتاً وی شرط شما را بپذیرید، ولی خوب، این رابطه پابرجا نخواهد بود. به نظرات وتجربیات یکدیگر گوش فرا دهید و آنها را در زندگی خود سهیم کنید. اگر فکر می کنید که نمی توانید این سهیم بودن و دو طرفه بودن رابطه را تحمّل یا ایجاد کنید، این بدان معنیست که هیچ گاه قادر نیستید یک رابطه ی سالم و با پرجا را داشته باشید.
4-     همواره به رابطه خود به عنوان یک پدیده و تجربه ی جدید در زندگی بنگرید. مطمئناً طرف مقابل شما نیز تجربیات و ناشناخته هایی سودمند را برای شما دارد و به این ترتیب ناخودگاه هر دوی شما به خودسازی و تکامل نفر مقابل می پردازید و در نهایت با این دید، هر دو طرف از رابطه ی خود راضی و خرسند هستند.
5-     شجاع باشید، حسّ خود را بیان و حقایق را قبول کنید. اگر واقعاً او را دوست دارید با طرف خود روراست باشید و احساس درونی خود را بیان کنید. متأسفانه برخی با پنهان کردن علاقه و گذشته یا وقایع کنونی زندگی خود، مجبور به دروغ گفتن های پی در پی و در نتیجه سبب بروز اختلافات و عدم اطمینان در رابطه می شوند.
6-     یکدیگر را ببخشید. بخشش یعنی گذشته را فراموش کردن و به فکر حال بودن. در این صورت قادرید بر زندگی کنونی خود مسّلط باشید. در مورد مسائل آینده صحبت کنید و سعی کنید به قول ها و تعهدات اخلاقی بین خود، پای بند باشد. اگر نتوانید گذشته را فراموش کنید، این خود زنگ خطری برای تباهی رابطه ی شماست. هم شما و هم نفر مقابل باید ضمن گذشت از خطاهای یکدیگر، سعی کنید با عدم تکرار آنها، روند جدیدی را شروع کنید. از ناامید شدن، کینه و خشم خودداری کنید. در صورت بروز اختلاف اگر وی از شما خواست او را برای مدّتی تنها بگذارید، به خواسته وی احترام بگذارید، به او وقت دهید و نیازش را در آن لحظه درک کنید.
7-     توقعات خود را بازنگری کنید. با خود رو راست باشید و برخی توقعات و انتظارات نابجای خود را به خصوص در موردمسائل مالی، اصلاح کنید. بدانید که هر انسانی در روابط خود همواره به دنبال عشق، مهربانی و آرامش است.
8-     مسئولیت پذیر باشید. مسئولیت یعنی: توانایی حل و برطرف کردن مشکلات نفر مقابل، نه سرزنش وی. سعی کنید از همه ی خلّاقیت و قدرت خود برای حل مشکل او استفاده کنید، نه اینکه با سرزنش یا گفتن جمله ی"متأسفم، این مشکل توست!" خود را راحت کنید.
9-     همواره از وی و همچنین خود تقدیر کنید. البته که در حین بحث و جدل و اختلاف، تقدیر و تحسین کاری بس مشکل است. بهتر است زمانی که در حالت آرامش هستید، از وی تقدیر کنید و مزایای او را یاد کنید، در نتیجه از آن پس قادرید، در ابتدای شروع بحث و جدل، با شجاعت تعریف و تمجید از نفر خود، آتش اختلاف را در ابتدا خاموش  و عشق و حسن نیّت خود را نشان دهید.
10-اشتباهات خود را قبول کنید و معذرت خواهی کنید. در صورت بروز اختلاف یا بحث و جدل، بهتر است از یکدیگر فرصت بررسی را در مورد اشتباهاتی که شما یا او مرتکب شده است، بخواهید. بعد از 5 یا 10 دقیقه آرامش، اگر از قصور از شما بوده است، علّت عصبانیت و ناراحتی خود را صادقانه به وی بگویید، از اینکه او کاری را بر خلاف میل شما یا تعهداتتان انجام داده است یا ... صحبت کنید. از او نیز بخواهید که ضمن بررسی رفتار خود، منصفانه به شما توضیح دهد، در واقع با این کار ضمن کمک به ثبات و تقویت رابطه ی خود، به نوعی الگویی برای او می شوید تا در صورت وقوع تقصیر از طرف شما، او نیز همچین برخورد مناسبی را داشته باشد.
11-برای یکدیگر وقت بگذارید. خیلی مهم نیست که این وقت کجا و به چه کاری مشغول باشید، این زمان می تواند با ورزش، سینما، دیدن فیلم در منزل و یا هرچیزی که علائق مشترکتان هست بگذرد، مهم این است که وقت باارزش خود را در اختیار یکدیگر قرار دهید، با این کار بطور فوق العاده ایی عشق و علاقه ی بین یکدیگر را افزایش می دهید.
12- لبخند را فراموش نکنید. خنده خود دوای هر درد است، ضمن اینکه در هر رابطه ای لبخند صادقانه و روی خوش، ثبات رابطه ی شما را دو چندان خواهد کرد. با چهره ای عبوس و گذراندن زمانی کسل کننده و خسته کننده، تمامی ارزشهای رابطه ی شما زیر سوال می رود و به تدریج دیگر علاقه ای به با هم بودن ندارید.
گامهایی موثر در شیرینی روابط:
یک اصل ثابت شده می گوید:"ابتدا خود و ارزشهای خود را دوست داشته باش تا بتوانی دیگران را دوست داشته باشی و آنها را ستایش کنی"،
همواره مراقب خود و رفتارتان باشید. برای خود و علاقه تان احترام بگذارید. اصالت و جایگاه خود را هیچ گاه فراموش نکنید و دست کم نگیرید. با احترام به خود است که به نوعی یاد می گیرید به نفر مقابل خود نیز احترام گذاشته و با رفتار خود مرزهای حرمت بین خود را نگاه داشته و ناخودآگاه، به این ترتیب با بنای احترامی دو طرفه، رابطه ای مستحکم تر را بنا کرده اید. البته به شرطی که این احترام دو طرفه و کاملاً صادقانه باشد نه ظاهری!
هر دو طرف در سیر رابطه ی خود سوالاتی در مورد یکدیگر و احساساتشان نسبت به یکدیگر در ذهنشان پدیدار می شود، به قول قدیمی ها بهتر است اوّل روی کلام یا سوالی که از دهانتان خارج می شود، در حین آرامش فکر کنید و سپس بطور شفاف از نفر مقابل بپرسید، نه اینکه با عصبانیت و بدون هیچ تأملّی پرسشی کنید که بعد از آن از بیان آن پشیمان شوید. بطور مثال، برخی با کوچکترین اختلافی سریعاً و بدون هیچ فکری می گویند:"اصلاً تو مرا دوست نداری و هر گز هم دوست نداشتی!!" و با ادامه ی بحث در حین عصبانیت و استرس کار به جدایی ختم می شود و بعد هم پشیمانی و ...!!
با وی طوری رفتار کنید که دوست دارید دیگران با شما برخورد کنند! مهربان و باگذشت باشید. اگر وی را آزرده اید، معذرت بخواهید، عذرخواهی نه تنها کسی را کوچک نمی کند، بلکه به این ترتیب به او می فهمانید که وی برای شما ارزشمند است. همواره موقع خشم و عصبانیّت، ممکن است هر کلام یا حرف غیر منطقی و نابجایی از دهانتان خارج شود، بهتر است خونسردی خود را حفظ کنید و با اندکی تأمل و کسب آرامش مجدد، حرف خود را شروع کنید. شاید در این مواقع، وی از شما بخواهد او را برای مدّتی تنها بگذارید، این کار را انجام دهید امّا هرگز اجازه ندهید بطور طولانی مشکلی در دل شما و وی حل نشده باقی بماند.
بهتر است شروع کننده صحبت شما باشید، چه پاسخ منفی باشد یا منفی، اگر می خواهید وی به شما اطمینان کند، اوّلین و بهترین راه این است که ابتدا شما به وی اطمینان کنید. بگذارید در ذهن خود با بازی با افکار و حدسهایش، یک سری مسائل ناشناخته در مورد شما را شناسایی و کشف کند. امّا این کار را با سیاست انجام دهید و وی را در عمل انجام شده قرار ندهید.
 
وقت شناس باشید و بدانید کی و کجا باید انعطاف پذیر باشید و کی حدود خود را در احترام حفظ کنید. در غیر اینصورت، بی خردانه کاری یا حرفی می زنید و در نتیجه می شود، نوشدارو پس از مرگ سهراب! همواره با رفت و آمد و گفت و گو، در پی استحکام روابط خود باشید، چرا که رابطه ی بدون دیدن و شنیدن، اساساً رابطه ایست تهی! برای مثال، حتّی برای سلام و احوال پرسی یا گفتن جمله ی "دوستت دارم" به او زنگ بزنید، در مکالمات خود از بکار بردن یا حالاتی که در وی زمینه ی شکّ و بدگمانی را ایجاد کند، بپرهیزید بلکه کاری کنید که حرفهای شما همراه صداقت، احترام و روراستی بیان شود. اگر هم طوری حرف زده یا رفتار کردید که وی به صداقت و روراستی شما شک کرده است، اگر با حسّی واقعی و از ته دل بگویید که بی گناه هستید، مطمئناً او نیز در اعماق قلب خود شما را باور می کند. اعمال و خاطرات گذشته، همواره الگوییست که در ذهن دو طرف حکّ شده است. بنای بی اعتمادی، روابط شما را به سردی می گراید. البته که در این بین ممکن است دو طرف مجبور به رعایت تعهدات و یک سری محدودیتهایی باشند، امّا به یاد داشته باشید رابطه ی شما ارزشش بیشتر است. اگر اعتماد دو طرفه از صمیم قلب حکفرما باشد، ناخودآگاه هر دوی شما بدون ناراحتی و شک کردن می توانید آزادانه تر به امور دیگر خود نیز بپردازید. هرچند که از سر علاقه شدید بین دو طرف، حسادت امریست عادی!
از او تعریف کنید و عشق خود را نشان دهید، از هر فرصتی برای تعریف، تمجید و ابراز عشق دریغ نکنید. در حین حال در مورد انتقاد ها یا سوال وی در مورد چیزی با ملایمت و کلماتی زیبا، نظر وی را رد یا قبول کنید، نه اینکه تنها با پاسخی رسمی "خیر" یا "بله"، قضیه را فیصله بدهید. برای مثال، اگر وی شلواری را می خرد و می پوشد یا با هم به خرید رفته اید و دارد آن را امتحان می کند و واقعاً آن شلوار به او نمی آید، می توانید اینطور بگویید:"فکر کنم اگر یکی دیگر را امتحان کنی بهتراست" نه اینکه بگویید:"اصلاً خوشم نیامد و تو را چاق نشان می دهد!"
قبل از انجام کاری بهتر است در مورد آن فکر کنید، سعی نکنید که مشکل خود را همگانی کنید، به خصوص با دوست دختر/پسر قبلی خود یا همکارانتان. شاید این کار شما سبب برانگیخته شدن احساس قبلی آنها به شما بشود یا باعث ایجاد رابطه ای احساسی با همکارتان شود. در حالی که شما واقعاً قصد این کار را نداشته اید!
در مورد روابط گذشته خود با وی روراست باشید و دروغ نگویید، در صورت روراست بودن نهایتاً شاید او از شما بپرسد که "آیا هنوز نفر قبلی را دوست داری یا بهش فکر می کنی؟"، در این صورت این طور پاسخ دهید: "عزیزم فقط خاطرات است که به هر حال در ذهن هر آدمی می ماند، ولی مطمئنم با بودن و عشق به تو، خاطرات خوشمان جایگزین آنها می شود، در رابطه ی جدید خود از مقایسه وی با نفر قبلی جداً خوددرای کنید، فراموش نکنید او نفری جدید با خلق و خو و جسمی متفاوت از نفر قبلیست. تمام سعی خود را بکنید که از نفر قبلی و خاطرات خود حرفی نزنید و دست از مقایسه بردارید. با تعریف و یادآوری لحظات خوش خود با نفر جدیدتان لحظات خود را شیرین کنید.
با یادگیری نکات فوق می توانید در شروع یا وقوع حالات ذکر شده، دیگر می دانید که  چه عکس العملی باید نشان دهید دهید. در واقع با مرور این نکات، یاد می گیرید که هر انسانی جایزالخطاست و می توانید با واکنشی منطقی و در عین حال ملایم، مشکلات را حل و روابط خود را تقویت کنید.
دقّت کنید:
توقعات منطقی و واقعی داشته باشید. برای مثال ازدواج مسئله ای نیست که تنها پس از یک هفته آشنایی از او بخواهید! آنقدر هم مطمئن نباشید که با شروع یک رابطه قادرید تمام اختلافات را حل و این رابطه جدانشدنی باشد. درست است که با رعایت نکات فوق می توانید برخی مشکلات را حل کنید ولی حقیقت گرایی چیز خوبیست، چرا که گاهی اوقات دو نفر واقعاً برای هم ساخته نشده ند و اختلافات فاحشی در زمینه فکری و رفتاری دارند که در آخر با تمام نکات فوق بازهم لاینحل است. شاید همیشه از جدایی و تنها ماندن می ترسید ولی مهم این است که رابطه ای که دارید، آرامشگری برای روز و شب شما و تشویقی برای ادامه ی زندگی باشد نه اینکه با گفتن جملات استرس زا مثل "همش تقصیر توست" و ... خود و او را آنقدر آزار دهیم که دیگر نه تنها آرامش عادی زندگی خود را از دست می دهیم، بلکه با اعصابی ضعیف و استرس دائمی روزگار خود را سپری کنیم!
اگر می بینید که در رابطه ای تحت هر عنوانی از شما سوءاستفاده می شود، آن رابطه را فسخ کنید و دیگر ادامه ندهید. هیچ عذری برای سوء استفاده قابل قبول و جبران نیست. در ابتدا سعی به اصلاح روابط بکنید امّا با ادامه ی سوء استفاده، حتّی اگر این قطع رابطه ناگهانی باشد،  از ادامه ی آن صرف نظر کنید.
همواره بدانید که هیچ رابطه ای بدون ایراد و کامل نیست. حتماً شنیده اید که دعوا شیرینی زندگیست و در هر تعاملی بین دو نفر، احتمال عدم توافقات و در نتیجه وقوع اختلافاتی غیر قابل اجتناب است. با رعایت نکات فوق، می توانید این اختلافات و کش مکش ها را حل و فصل نمایید. باز هم تأکید می کنیم در این وضعیت با کنترل خشم خود و با خونسردی، ضمن برقراری صلح، از پشیمانی و حسرتهای آینده به دور می مانید. امّا به یادداشته باشید رابطه ای که ضمن رعایت نکات فوق، بازهم دائماً مملو از بحث و جدل، ردّ و بدل کلمات رکیک و قهر و آشتی های پی در پی باشد، هیچ فایده ای ندارد، این جنگ و دعواها پایه های روابط را در نهایت رو به نابودی می کشاند.


سابوته

88/12/24 :: 3:56 عصر

تکس آهنگ جدید شادمهر ( آزادی2010 )

 

نمیدونم چرا هنوز یاد تو می افتم  ، 
                       که با هر قطره ی اشکت منم مثل تو آشفتم
نمیدونم چرا منم مثل تو بـیتابم   ،
                               شبایی که تو بیداری   بیاد تو نمیخوابم
اونقدر گفتن که آزادیم ، به مرگ ساده تن دادیم
 شاید از جرمه دیروزه       که به این روز افتادیم 
منم همرنگ تو میشم  ،  سراغ عشق و میگیرم
که با هر قطره ی خونت  ،   منم مثل تو میمیرم
پای حرف تو میمونم          که امید به من دادی 
 منم همراه تو میشم        به عشق صبح آزادی
                به عشق صبح آزادی      

سکوت میشکنیم باز    بفهمند که هنوز هستیم

با فریادت نشون میدی که از هیچی نمی ترسی

داره آروم جون میده      نسلی که مرگُ فهمیده

نمی دونم چرا اما           آزادی بوی خون میده
سابوته

88/11/27 :: 7:40 عصر

جملاتی از بزرگان فمینیست

ویکتور هوگو
زنهایی که به دنبال برابری با مردها هستند آرزوی بسیار کوچکی دارند !

تیموتی لیری
اگر مردها می توانستند حامله شوند آن وقت سقط جنین ایین مقدسی می شد !

فلورانس کندی
زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است !

گلوریا استاینم
شما همیشه می توانید برای سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگیر کنید . فقط کافی است یادش بیاورید که آن روز سالگرد ازدواج شماست !!!

ال شلاک
شوهرم گفت به فضای بیشتری احتیاج دارد ، من هم او رابه بیرون خانه فرستادم و در را پشت سرش قفل کردم !

رز آنی
طبقه بندی مردها از نظر مادر من : مرد خوب برایت هر کاری انجام می دهد ، مرد بد هر بلایی که بتواند به سرت می آورد .

مارگارت اتوود
پرسش :وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می رود چه کار می کنی ؟ پاسخ : در را پشت سرش می بندم !

آنجلا مارتین
اگر چه می دانم دوستم دارد امشب غمگینم چون نگاهش به شیرینی رویاهای من نبود .

سارا تیزدیل
مردها با یک بیماری وراثتی متولد می شوند .روانشناسان در تعریف این بیماری می گویند : ترس از اینکه اگر به زنی وابسته شوی ، مرد مجردی در جای دیگری ممکن است از زندگی بیشتر از تو لذت ببرد!

دیو باری
مردها از صفت " جوان " برای زنهای زیر 18 سال و مردهای زیر 80 سال استفاده می کنند !!!

نانسی لین دزموند
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ، شوهرش با اکراه او را با خودش به کوچه و خیابان می برد . ولی اگر کلاه کوچکی بر سرش بگذارد و کت و دامن خیاط دوز تن کند شوهرش با کمال میل او را بیرون> می برد و تمام مدت به زنی که لباس رنگ شاد پوشیده و کلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ لب زده است خیره می شود !!!

بالتیمور بیکن
فکر می کنید قبل از اینکه یک مرد اعتراف کند که گم شده است چند راه دیگر را باید بالا و پایین برود ؟!

نویسنده ی ناشناس
تنها 99 درصد مردها هستند که باعث بدنامی 1 درصد باقی مانده می شوند !

نویسنده ی ناشناس
او مثل همان خروسی است که خیال می کند خورشید برای این طلوع می کند که صدای قوقولی قوقوی او را بشنود .

جرج الیوت
ما نقاط مشترک زیادی با هم داشتیم ، من عاشق او بودم و او هم عاشق خودش بود !!!

شلی وینترز
وقتی مردی به من می گوید که می خواهد همه ی ورق هایش را رو کند همیشه بی اختیار به آستینش نگاه می کنم !!!

لزلی بلیشا
اکثر مردها سه گروه را دوست دارند ولی هیچ وقت آنها را درک نمی کنند : افراد مونث ، دخترها و زنها!!!

نویسنده ی ناشناس
حرفی نیست که زنها کودن هستند ،ولی آنها برای این این طور آفریده شده اند که بتوانند با مردها برابری کنند!!!!!

جرج الیوت
شما خیلی مردهای باهوش را می شناسید که با زنهای کودن ازدواج کرده اند ، ولی هرگز زن باهوشی را پیدا نمی کنید که با مرد کودنی ازدواج کرده باشد !

اریکا جانگ
مردها دارای قوه ی بینایی هستند ولی زنها از بینش برخوردارند .

ویکتور هوگو
برای اینکه مردی را واقعا بشناسید ببینید که با یک زن ، یک بچه و یک لاستیک پنچر چطور رفتار می کند .

نویسنده ی ناشناس
وقتی شما نشسته اید مردها و بچه ها فکر می کنند حتما منتظرید تا کسی کاری به شما بدهد تا برایش انجام بدهید !!!
سرنا گری
هیچ وقت سوار ماشین مردهای ناشناس نشوید و فراموش نکنید که همه ی مردها برای شما ناشناس هستند .

رابین مورگان
زن بودن کار بسیار شاقی است ، چون معمولا مستلزم سر و کله زدن با مردهاست.


سابوته

88/11/10 :: 7:14 عصر

داستان  طلاق

اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
 اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه,  سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود ومن واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
 بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جامی افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون روخوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.
 اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون درماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!
این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم.
خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه.
 اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.
وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کارمی بره..
مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.

 هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم..

پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.
جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از  اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست وبه آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
 روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم.
 متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود!  برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟!
روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم.
این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود.
روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.
 من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسونتر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کردکه هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند.
 و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند.. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم.. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود.
همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو درآغوش فشرد.
 من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی..دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم,
درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم.
انگار ته دلم یک چیزی می گفت:
 ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد.
پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که درماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم.
"دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم!
اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.
 به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.
زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود
نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم..
من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالیکه فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.
من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم.
یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم.
دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟
 و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم :
 از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.
   ****************************************
 جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند.
 این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست.
این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند.
پس در زندگی سعی کنید:
زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید.
چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجادحس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید.. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه.
این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید.
اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ انفاق نمی افته, اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید.


سابوته

88/10/12 :: 3:14 عصر

 سلام ای غـرابـت تــــــنهایی
اتـاق را به تـو تسلیم می کنم
چرا که ابـرهــــای تـیره همــیشه
پـیغمبران آیه های تـازه تـطـهیرند
و در شهادت یـک شمـع
راز مـنوری است که آنرا
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب می داند
ایمان بیاوریم
ایـمـان بـیـاوریـم بـه آغـــــاز فــصــل ســـرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تـخیل
به داس های واژگون شده بیکار
                              ودانه های زندانی .
نگاه کن که چه بــــرفی می بارد
شـاید حـقیقت آن دو دسـت جـوان بـود
        که زیـر بارش یکریز بـــرف مدفون شد...

                                                     فروغ فرخزاد


سابوته

<      1   2   3   4   5   >>   >
گل رز برای شما
لیست کل یادداشت ها

صفحه اصلی
E Mail
مشخصات
گل رز
 RSS 

:: کل بازدیدها ::

301830


:: بازدید امروز ::

6


:: بازدید دیروز ::

16


:: پیوندهای روزانه::

:: درباره خودم ::

حرفهای شیرین
سابوته
حرفهای شیرین

:: مطالب بایگانی شده ::

خـــدا
حـرفـهای شیرین
غزل دلها
ich liebe dich
ولنتاین Valentine
داستان
تــــولـــد
فروغ فرخزاد
احمد شاملو
میشل سروه
آلبرت انیشتن
دکتر علی شریعتی
شادمهر
خودسانسوری
آیا عشق فریب است؟
فواید بوسه در روابط زناشویی
60 نکته درباره ازدواج
جذب شدن به دیگران
ماه تولدافرادمشهور
عاقبت کارتون های کودکی
جملات بزرگان فمنیست
رابطه سالم یعنی :
شغل پیشین نام آوران دنیا
چــــرا ؟
یک راز مهم !
زندگی
شعر
مادر
دیگر

:: لوگوی دوستان من ::


گل رز برای شما

:: لینک به وبلاگ ::

حرفهای شیرین