حرفهای شیرین
87/1/18 :: 7:43 عصر
سرگذشت علم:
عشق و از خودگذشتن در راه رسیدن به قله های علمی،
تنها یک شکوه راستین وجود دارد و آن همبستگی های آدمیان است. «سین تگزوبری»
عشق سرشاری که کسانی برای پیشه خود احساس می کنند دامنگیر نزدیکانشان می شود. برخورد با اینگونه اشخاص رویدادی است که می تواند بعضی وقتها سودها و حتی گردش زندگی شما را مشخص نماید. بخت یارم شد، به آدمی برخوردم که برون او مسلماً هرگز به نوشتن این جزوه نمی پرداختم. البته چیزی می نوشتم، بی گمان خود را قانع می ساختم به اینکه وظیفه ام را انجام داده ام و از این مأموریت خشنود بودم. ولی گفتگویی به میان آمد که تا سپیده دم ادامه داشت، و سپس تقریباً تا یک ماه به چیزهایی که کم و بیش با این گفتگو همبستگی داشتند می اندیشیدم، گفتگویی که یک شب بیداری را پر کرده بود.
از پشت دری نیمه بسته، کسی اشعاری میخواند و دور و برش چند شنونده خاموش سیگار دود می کردند. من در مه آبی رنگی که در محیطی با درهای نیم بسته گردش داشت، ایستاده سرگرم شنیدن اشعار بودم که بین خودشان رد و بدل می کردند. بزودی نوبت به مرد جوانی رسید که قبلاً او را دیده بودم. او عنوان شعرش را اعلام کرد، که آن را بخوبی نفهمیدم، ولی تا همان دکلمه اش را کامل شنیدم، یک شعر غنایی آهنگدار با صدایی اندک بم، در نوسانی شکوهمند با شعرهایی دراز در محتوای شگفت انگیز.
از او جزء مشتی خاکستر باقی نمانده است،
آمیخته به آب دریا، به گرد و خاک راه،
آمیخته به باد، به آسمان پهناور ماه هلالی،
آسمانی که وی خدایش را در آن نمی جست.
گفتگو در مورد چه کسی باید باشد؟ من در حالی که بگوش دادن ادامه می دادم، از خود پرسیدم:
نگاهش به سوی آسمان شب برنمی گشت
زمین به وی بسیار نزدیکتر بود،
حقوق بشر را در ساراگوس بررسی کرد
و در ، پاریس گردش خون را.
ناگهان دریافتم مردی که از آن گفتگو می کنند، همان فیلسوف، همان پزشک ملحد و دلیر، میشل سروه، دانشمند برجسته آغاز دوره رنسانس است، دانشمندی انقلابی و پیوسته در جستجو...
در فرهنگنامه می خوانند که در سال 1509 یا 1511 زاده شد. نزد کسانی از این خمیره، چنانچه تاریخ تولد گاهی دقیق نباشد، تاریخ مرگ کاملاً مشخص است و دیر یا زود آدمیزاد انرا خواهد دانست.
دکلمه به خوبی زندگی میشل سروه را به یاد می آورد. وی بررسیهایش را در ساراگوس آغاز کرده بود، و آنها را در تولور ادامه می داد. در بیست سالگی، در آلمان کتابی منتشر ساخت و درآن اصول عقیده سه گانگی مقدس را رد کرد. کلیسای مسیحی در آن دوره طعمه گسیختگیهای شدید بود. با وجود این شعر میشل سروه، موجب شد که کاتولیکها و پروتستها با هم متحد شده و به شدت با او مقابله کنند.
نه، وی هرگز فرمانبردار خدایی نشد،
نه پیش خویش ، نه در کلیسایی،
زیرا جز به آدمی و سرنوشت آن نمی اندیشید،
با اینکه خودش ناگزیر شد چو چهارپای جرگه ای زندگی کند.
سروه برای رهایی از دست دشمنانی سرسخت به فرانسه بازگشت و در پاریس مقیم شد و در آنجا پزشکی و ریاضیات را بررسی کرد. نظرات او درباره گردش خون پایه ابتکارهای معاصران ماست. نخست، نظریه مطلقاً انقلابی را بیان داشت که خون در جاندار دچار دگرگونی همیشگی می شود و تصمیم داشت روشهای ریاضی را در بررسی فیزیولوژی بکار برد. چون این موضوع برای کلیسا گران می آمد، ناگزیر شد پاریس را رها سازد...
پسر روزگار، ناگزیر شد از زمان خویش بگریزد،
از دست جاسوسان، سردار باد به زیر شنل خود پناه برد،
این مردی که نیروهای آدمی را بررسی می کرد،
این مردی که آدمی را برای خدمت ادم بررسی می کرد.
میشل سروه به یاری تنی چند از دوستانش کتاب دیگری بدون ذکر نام مؤلف در رد مسیحیت منتشر کرد و در آن نظریاتش را تماماً اظهار داشت که برای آن زمان کفرآمیز بود. کلیسا برای پیدا کردن نویسنده کتاب دست بکار شد و موفق گردید هویت مؤلف را تشخیص دهد. او در ژنو دستگیر شد، شهری که کالون، دشمن سوگند خورده سروه، در آن با قدرت فرمانروایی می کرد، ولی... وی تا پایان از آسمان رو گردانید...
در 27 اکتبر 1553 مردم شهر یک دسته آشنا را دیدند که از زندان شهرداری بیرون می آیند و میشل سروه در میان این دسته مورد مراقبت نگهبانان بود. دسته درنگ کوتاهی روبروی مهمانخانه شهر کرد و درآنجا جارچی رای دادگاه را چنین خواند:
«از دین برگشته محکوم به سوختن است» دسته نگهبانان دوباره به راه افتادند تا به تپه شامپل شهرک بیرون ژنو رسید که در آن اعدامیهای مهم انجام میگرفتند. در طول راه از درهای زندان تا پای هیزمها، طرفداران کالون محکوم را بستوه آوردند،یکی از آنان که پیرمرد قدبلند و موسفیدی بود سروه را تشویق کرد که از گناهش اظهار پشیمانی و عقایدش را انکار کند. هرکسی میداند کلیسه به اندازه خداوند بخشنده و مهربان است... ولی گفتارش در سروه بی اثر ماند. هنگامی که به محل کیفر، رسیدند کشیش از نجات دادن روان محکوم اعراض کرد. جلاد سروه را روی سکوی چوبی محکومان به مرگ بالا برد و او را با یک زنجیر آهنی به تیری بست که بر آن کتابهایش را آویخته بودند. هیزم تر بود و آتش بخوبی نمی گرفت. چند نفر ساده لوحی که به رحم امده بودند یک بغل هیزم خشک فراهم آوردند. سرانجام آتش زبانه کشید، ستونی از شراره های آتش و دود مرتد را در میان گرفت و بدین ترتیب سروه جان سپرد بدون اینکه گفته اش را انکار کند.
وی بین دو قطب این سده سوخت، کینه توزی و نادانی...
پس از این، شعرهای واپسین چندثانیه ای به خاموشی گذشت ولی ناگهان گفت و شنود به حال عادی برگشت. جوانی که با شور و آهنگ سخن می گفت سیگاری روشن کرد و به راهرو رفت. فرصت بسیار خوبی بود و من رشته سخن را کمی پاره کردم... یک هفته پس از این گفتگو، اینک من روزم را به ورق زدن مجله ها و کتابها می گذارندم تا بتوانم اسناد و مدارکی راجع به سرنوشت دانش که هزاران پژوهشگر انفرادی در آن مداخله داشته اند، فراهم آوردم. و البته این پژوهشها دیرزمانی پیش از آن روزی که برای نخستین بار انسان واژه (آ) را به زبان آورد، آغاز شده بود.
یک مثل قدیمی تأیید میکند که مرکب دانشمندان همان سرشت خون شهید را دارد و بدین گونه بود که کتابهای سروه در همان زمانیکه خود را سوخت، به آتش افکنده شدند. شعله آتش خاموش گشت و خاکسترها بدلخواه بادها پراکنده شده بودند. ولی آیا شراره های هیزمها نیز خاموش می شوند؟ همواره جوانی برای یافتن نیسوزی پیدا می شود تا مشعل تازه ای در آنجا روشن کند
هزاران ازاین جوانان بودند که بدینگونه شعله هیزم را بدست اوردند و آنگاه ناگزیر شدند جان خویش را به خطر اندازند. راه هر دانشی به وسیله این آتشهای خاموش نشدنی نشانه گذاری شده است و نام انهایی که این جاده را باز کرده اند جاویدان می سازند.
به ریاضیات بپردازیم. بانو هیپاتی، ریاضیدان مشهور اسکندریه که طبقه پست مردم وی را به تحریک جمعیت های مذهبی پاره پاره کردند.
به فرمان امپراتور بیزانس راجع به بزهکاران، ریاضیدانان و همانندشان. ریاضیدان والند که جرأت کرده بود تأیید کند معادله درجه چهارم را حل کرده است به وسیله ترکمادا قاضی محکوم به سوختن گردید. نام این قاضی که اعلام دانست به خداوند اجازه نداده است این موضوع در توانایی آدمی باشد. به علت ستمگری دور از مردمش به تاریخ وارد شده است. این دانشمند شایسته ستایش و این مرد دلیر به نام «لوسیلیو وانی نی» است که پیش از اینکه او را زنده زنده بسوزانند، زبانش را بریدند و حتی در سده اخیر، «اواریست گالوا» ریاضیدان نابغه در سن بیست سالگی در یک مبارزه تن به تن کشته شد.
به زیست شناسی بپردازیم. هزاران تن از خدمتگزارانش زیر ضربه های محکمه تفتیش عقاید واقع می شوند، به محض اینکه دستگاه گزارش می داد که فلان کس مدعی است، «بر رازهای آفرینش رخنه کرده است» این اطلاعات چنانچه گفته شد به طور دقیق بودند. فیزیک ، شیمی و هزاران پیشتاز مرگ در بینوایی و گمنامی را در نظر بگیریم، صدها تن دیگر در آتش سوختند یا در اثر شکنجه و ازار از پا درآمدند.
کلیسا با دقتی رشک آمیز پاسدار عقیده جزمی تفوق وجود آدمی بود که مشیتی برتر آفریننده آنست. اینکار بدون انگیزه هایی نمی بود. آدمی مهمترین ترقیات خود را هنگامی انجام می داد که دیگر خود را زاییده یک مرکز آفرینش نمی پنداشت.
کافی بود که کپرنیک و گالیله ثابت کنند زمین به هیچ وجه مرکزگیتی نیست تا شناختهای ماورای این گیتی جهش مشترکی کنند. کافی بود داروین ثابت کند که آدمی به هیچ وجه غایت خلقت نیست، ،آدمی جز عنصر ساده ای از تکامل نیست. برای اینکه دانش می بیند ناگهان در برابرش دورنماهای بیکرانی باز می شوند، ولی صدها سال بایست تا مندلیف، «تکه ها»یی را که جهان و گیتی از آنها ساخته شده اند به نظام درآورد، و تا اینکه پاولف بررسی «جاویدان» آدمی را آغاز کند. لیس الانسان الا ما سعی
در سده گذشته، ساختمان زیست شناسی، دانشی که به نوبه خود کاملاً توصیفی بود، می توانست تقریباً پایان یافته مشاهده شود. تقریباً آنچه که روی کره زمین زیست می کند، شنا می کند، می پرد، می دود، می خزد مشخص گشته در سیاهه گسترده ای شماره گذاری شده بودند.
و با وجود این هنوز هم پاسخ زیادی از پرسشها واژگون مانده اند، به جا می ماند سازوکار اندامهایی شناخته شوند که به یاری آنها، موجودهای زنده نه تنها لمس می کنند، بو می کشند و ظاهراً محیط زیست را می بینند و می شنوند، بلکه باز هم از وجود یک خطر، یک دشمن یا طعمه آگاه می شوند. زیست شناسی برای درک کار این دستگاهها ناتوان بود، تنها به بیان آنها اکتفا می کرد. نادانی بیشتر وقتها احساسی پدید می آورد که بیشتر دانستن بیهوده است.
تاریخ تازه فیزیک از آن مثالی بدست می دهد. اسحق نیوتن، مردی که تمام فیزیک زمان خود را می شناخت، می گفت: «نمی دانم مردم چگونه مرا می بینند، ولی من شخصاً خود را چون کودکی می پندارم که در کنار دریا بازی می کند و گاهگاهی به وسیله بازیافته های کوچکی مانند این سنگریزه ها با نرمی شگرف و یا صدفهای قشنگ خویش را سرگرم می سازد، در صورتی که در برابر من اقیانوس پهناور کاملاً دست نخورده ای می گسترد». و با وجود این پس از نیوتن برای فیزیکدانان بسیاری اتفاق می افتاد بپندارند که دانش انها پایان یافته است. این اندیشه با چشمگیری ویژه ای در اعلامی که به وسیله «لُرد کلون» در آغاز سده بیستم صورت گرفت تفهیم گشته است. بنای فیزیک ساخته شده است. آیندگان ما برای ورزیده شدن کاری جز بستن سوراخها و انجام خرده کاریهای تکمیلی ندارند.
چند سالی پس از این اعلام افتخارآمیز، ساختمان فیزیک کلاسیک سست شد ومشاهده گشت که این ساختمان در واقع جز یکی از بامهای ساختمان شهرک فیزیک کنونی را نمی سازد و بسیار مانده است تا ساختمان پایان پذیرد. زیست شناسی مدتهاست که در یک وضعیت همانندی پیدا شده است. با احتیاط از گفتن آنچه که نمی شناختند پرهیز می کردند و دانش به گونه کوهی از توصیفها، اطلسها، فهرستهای مرتب و آمارها دگرگون می شد.
فیزیک در کنار خویش تکامل واقعی را دنبال می کرد. دانشمندان تأیید می کردند دانشی نیست که ریاضی نوین جایش را نگیرد. زایش حساب الکترونیکی را می دیدند. آدمی چشمه و گوشهای ساختگی را به انجام رسانید. ثبت استعلامی را روی یک نوارمغناطیسی فرا گرفت.ساختن دستگاههای دقیق ارتباط دور اندازه گیری و نشانه گذاری را انجام داد.
بعد دچارگونه ای بحران شد. مهندسان درصدد برآمدند بگویند دستگاههای برقی که در روی زمین، در اب و هوا کار می کنند دیگر جوابگوی نیازمندیهایشان نیستند. دستگاههای بکاررفته پزشکی وزمین شناسی، هوانوردی و دریانوردی، شیمی و اخترشناسی موجب اشتباههای زیادی می شوند.
از اعتمادپذیری کم از بهم پیچیدگی بی اندازه، دست وپا گیری اغراق امیز و شدت تأثیر ناکامی گفتگو بود. در بهسازی دستگاهها به منظور بالا بردن نیروی آنها کوشش می کردند در حالیکه به موازات انها پیچیدگی ها آغاز می شدند ولی حل آن موضوع دیگری بود. مقصود کشف راههای کاملاً تازه ای بود، زیرا هیچکس دیگر اندیشه ای که با مخیله آفریننده ای توانسته باشد به پایان طومارش برسد قبول نداشت. آنها در گفت و شنودهایی که گسترش می یافتند تکنسین های دستگاههای دقیق بلکه همچنین مهندسان هوانوردی وکشتی سازی سهیم شدند. از سازوکارهای کاملاً آماده تنها گیری می گیرند و آنها را علمی می ساختند.
فیزیکدانان،زیست شناسان، ریاضیدانان، مهندسان تنها آمده اندتا لزوم و امکان کاری را احساس کنند، تنها مقصود علم مهندسی نیست نیز مقصود یافتن اندیشه هایی است که اجازه ساختن سازوکارهای گوناگون تر را میدهند که نخستین الگوهای زنده آنها سده ها در همجواری ادمی زیست می کنند، بلکه کنشی است که تا به حال به صورت یک چیستان کلی خوابیده است
صفحه اصلی
:: کل بازدیدها :: 301718 :: بازدید امروز :: 8 :: بازدید دیروز :: 12
E Mail
مشخصات
گل رز
RSS
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: مطالب بایگانی شده ::
خـــدا
حـرفـهای شیرین
غزل دلها
ich liebe dich
ولنتاین Valentine
داستان
تــــولـــد
فروغ فرخزاد
احمد شاملو
میشل سروه
آلبرت انیشتن
دکتر علی شریعتی
شادمهر
خودسانسوری
آیا عشق فریب است؟
فواید بوسه در روابط زناشویی
60 نکته درباره ازدواج
جذب شدن به دیگران
ماه تولدافرادمشهور
عاقبت کارتون های کودکی
جملات بزرگان فمنیست
رابطه سالم یعنی :
شغل پیشین نام آوران دنیا
چــــرا ؟
یک راز مهم !
زندگی
شعر
مادر
دیگر
:: لوگوی دوستان من ::
:: لینک به وبلاگ ::