نميدونم چرا اخر همه داستانهاي عاشقا با سه تا نقطه تموم ميشه يعني هيچ وقت داستان بدبختي ما تمومي نداره؟
(عالي بود عزيزم )
سلام عزيزم
خيلي وقته كه خبري ازت نيست ديگه آپ نميكني
چه خبره؟؟
يادته اولين كسي كه به اين يادداشتت نظر داد من بودم وميخام آخريش هم خودم باشم
پس زود آپ كن
قربانت
چرضا
سلام دوست عزيز
خوبي؟
زيبا بود گلم
ممنون از حضورت
بازم پيشم بيا
باباي
چقدر زنده ماندن دشوار شده است! ديوارهاي عبوس و مرگ اندود زندگي در اينجا بدينگونه، لحظه به لحظه، از چهارسو پيش مي آيند و اين تنگنا را، هردم فشرده تر و تنگتر مي کنند.
ديوارها اکنون درست به من رسيده اند، با پوست بدنم تماس ياقته اند، سينه ام را به سختي مي فشرند.
باور نمي کنم، هرگز باور نمي کنم که سالهاي سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. يک کاري خواهد شد زيستن مشکل شده است و لحظات چنان به سختي و سنگيني بر من گام مي نهند و دير مي گذرند که احساس مي کنم خفه مي شوم. هيچ نمي دانم چرا؟
اما مي دانم کس ديگري به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بي طاقت کرده است که احساس مي کنم ديگر نمي توانم در خودم بگنجم. در خود بيارامم، از بودن خويش بزرگتر شده ام و اين جامه بر من تنگي مي کند .
اين کفش تنگ و بيتابي فرار ! عشق آن سفر بزرگ!..
چه خيال انگيز و جانبخش است اينجا نبودن....
معلم شهيد، علي شريعتي...
سلام دوست خوبم كه به خوبي ... هستي
من سر زدم و از مطالبت ديدن کردم من ميخوام که وبلايگم رو گروهي کنم چون معتقدم يک دست صدا نداره بر اين عنوان از شما خواهش ميکنم که يکي از نويسندگان من بشيد و از مزايايه آن استفاده کنيد بعد از اينکه جمع نويسندگان درست شد ما مسابقه و جايزه هم به نويسندگان اعتا ميکنيم پس عجله کنيد
باران اي عاشق ترين آسماني بر من ببار ودل تنهايم را جلا ده...
سابوته جان من اولين نفري هستم که براي اين مطلب زيبا پيام مي دهم تو چندمين نفر مطالب وبلاگ مني؟
خيلي خوشحالم كه اولين نفر هستم
خيلي يادداشت باحالي بود .
لطفا پيش من هم بيا
فعلا